گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
امام شناسی
جلد اول
درس پنجم:
عصمت امرى موهبتى است


بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

«و لو لا فضل الله عليك و رحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك و ما يضلون الا انفسهم و ما يضرونك من شيئى و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما»[105]

بازگشت به فهرست

قوه عصمت در معصومين در همه حال حاكم بر وجود آنان است
قوه عصمت در انبياء و ائمه عليهم السلام يك موهبت الهى است، و نوعى از معرفت و حالت قلبى آنان است كه مانند ساير علوم بشرى نيست و هيچگاه مغلوب و مقهور قواى شعوريه و احساسات نخواهد شد.

و در هيچ وقت‏حتى يك لحظه در بيدارى و در خواب در حال يسر و عسر و در مواقع رخاء و شدت، مقهور و منكوب واردات طبيعيه و خيالات خسيسه ماديه نشده، پيوسته چون خورشيدى درخشان در دل تابش نموده، و نقاط سياه و تاريك را از روزنه و زاويه‏هاى دل بيرون كرده است.

اين نوع علم نه تنها خود مغلوب قواى شعوريه نمى‏گردد، و منكوب طغيان احساسات نمى‏شود، بلكه تمام قوا و احساسات را در زير سيطره و مهميز خود در آورده، و آنها را استخدام نموده، از آن بنفع مصالح خويش كار مى‏كشد، و به امر وفرمان خود دنبال ماموريت مى‏فرستد، آنها هيچ قدرت تخطى و تجاوز را ندارند.

و بنابراين، اين قوه علم و نور تابان، پيوسته صاحب خود را از ضلالت و معصيت و خطا مصون مى‏دارد.

در روايات وارد است كه در پيمبران و ائمه روحى است ‏بنام روح القدس كه آنها را در مقام منيع انسانيت محفوظ نموده، و از هر لغزش و گناه و اشتباهى محفوظ نگاه مى‏دارد.

در اين آيه مباركه[106] خداوند خطاب به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نمود كه:

اگر فضل و رحمت‏خدا شامل حال تو نبود، طايفه‏اى از منافقين مدينه اهتمام نموده كه تو را در فكر و نوع تشخيص خودت گمراه كنند، و ليكن آنها با اين عمل نه تنها نمى‏توانند به تو ضررى برسانند، و تو را از فكر و اراده تو برگردانند، بلكه خود را گمراه نموده‏اند، چون خداوند بر تو كتاب و حكمت را فرو فرستاد، و از دانشهائى كه قبل از اين نداشتى تو را تعليم نموده است، و فضل خدا بر تو بزرگ است.

در اين آيه مباركه منظور از كتاب، وحى است كه توسط جبرائيل بر قلب پيغمبر راجع بقوانين شريعت فرستاده مى‏شود، و مراد از حكمت، علم به معارف كليه و اسرار الهيه، و مراد از دانشهائى را كه تعليم كرده است، ساير علوم از ادراكات جزئيه و تشخيص مطالب حقه است.

و چون جمله و انزل الله عليك الكتاب يا حاليه است و يا بمنزله تعليل براى جمله سابقه مى‏باشد لذا استفاده مى‏شود كه علت عدم تاثير كلام منافقين در تو، همانا آن ملكه قلبى است كه با آن قادر بر تلقى وحى توسط جبرائيل امين نسبت ‏به احكام و قوانين شريعت و نسبت‏به معارف الهيه مى‏باشى و همچنين قادر بر تلقى الهامات نسبت‏به اطلاع بر اسرار و مغيبات، و روشن شدن واقعيت امور، و جدا ساختن بين حق و باطل هستى.

بنابراين از اين آيه بخوبى استفاده مى‏شود كه علت عدم گمراهى و ضلال پيمبر، حتى در بعضى از امور جزئيه مستند به آن علم خاصى است كه خداوند عنايت فرموده، و به وسيله آن تلقى وحى مى‏نمايد، و آن علم خاص كه در روايات بنام روح القدس تعبير شده است پيغمبران را در مصونيت از گناه و خطا در هر مرحله از تشخيص نگاه مى‏دارد. يكى ديگر[107] از استدلالات بر عصمت انبياء ضم دو آيه از آيات قرآن است، اول گفتار خدايتعالى: «و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا»[108]

بازگشت به فهرست

استدلال ديگر از قرآن بر عصمت انبياء
و كسانيكه خدا و رسول خدا را اطاعت كنند، آنها با زمره افراديكه خدا به آنها نعمت داده از پيمبران و صديقين و شهدا و صالحين بوده، و آنان بسيار رفقاى خوبى براى اينان خواهند. دوم گفتار خداي تعالى:

«اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين‏»[109]

خداوندا ما را براه راست راهنمائى نما، راه آن كسانيكه به آنها نعمت دادى نه راه آنان كه بر آنها غضب نمودى، و گمراه شدند.

از آيه اول استفاده مى‏شود كه خدا به انبياء و شهداء و صديقين و صالحين نعمت داده است، و از آيه دوم استفاده مى‏شود كه كسانى را كه خدا به آنها نعمت داده است ضال و گمراه نخواهند بود.

بنابراين انبياء و شهداء و صديقين و صالحين گمراه نخواهند بود، و چون هر معصيت و گناهى ضلال است لذا از آنها گناه و معصيت‏ سر نمى‏زند.

يعنى شان و مقام آنها طورى است كه داراى ملكه حافظه از معصيت و گناهند و اين معنى عصمت از گناه است، و نيز چون اشتباه در تلقى احكام و وحى الهى و در معارف كليه الهيه، و در تشخيص امور جزئيه و اشتباه در تبليغ نيز ضلال است، لذا آنها در هيچ مرحله از اين مراحل دچار خبط و اشتباه نمى‏گردند، و روى اين بيان عصمت آنها نيز، در دو مرحله تلقى وحى و معارف الهيه و مرحله تبليغ و ترويج‏ خواهد بود.

بازگشت به فهرست

اميرالمؤمنين عليه السلام حائز مقام عصمتند
اميرالمؤمنين عليه السلام از طرف خدا داراى مقام عصمت ‏بوده و وصى و وارث و خليفه رسول خدا، و اولين كسى است كه به‏رسول خدا ايمان آورده، و با او نماز گذارده است.

طبرى با اسناد خود از ابن عباس روايت مى‏كند قال اول من صلى على[110] اولين كسيكه نماز خواند على بود.

و نيز از زيد بن ارقم حديث كند قال: اول من اسلم مع رسول الله صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب عليه السلام[111]

زيد بن ارقم گويد: اولين كسيكه برسول خدا اسلام آورد على ابن ابيطالب عليه السلام بود.

و نيز از زيد بن ارقم روايت كند كه او گفت: اول رجل صلى مع رسول الله صلى الله عليه و آله على ابن ابيطالب[112]

اولين مرديكه با رسول خدا نماز گذارد على بن ابيطالب بود.

و نيز از عباد بن عبد الله به اسناد خود روايت كند قال: سمعت عليا يقول: انا عبد الله و اخو رسوله و انا الصديق الاكبر لا يقولها بعدى الا كاذب مفتر صليت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنين[113]

مى‏گويد: شنيدم كه على مى‏فرمود: من بنده خدا، و برادر رسول خدا، و صديق اكبر هستم، هر كس اين لقب را بعد از من بخود نسبت دهد دروغگو و افترا زننده است، با رسول خدا قبل از مردم هفت‏سال نماز گزاردم.

ابن صباغ مالكى و محمد بن طلحه شافعى گويند و كان رسول الله صلى الله عليه و سلم قبل بدو امره اذا اراد الصلوة خرج الى شعاب مكة مستخفيا و اخرج عليا معه، فيصليان ما شاء الله فاذا قضيا رجعا الى مكانهما[114]

حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله عادتشان قبل از ظهور امر اسلام اين بود كه چون اراده نماز مى‏كرد، به بعضى از دره‏هاى مكه خارج شده و در خفيه نماز مى‏گزارد، وعلى را نيز با خود مى‏برد، و آن دو نفر آنقدر كه خدا مى‏خواستت نماز مى‏گزاردند، و سپس به مكان خود مراجعت مى‏نمودند.

طبرى با اسناد خود روايت كند از يحيى بن عفيف كندى (عفيف كندى برادر اشعث ‏بن قيس كندى است كه با عباس بن عبدالمطلب رفاقت داشته و براى خريد و فروش كه به مكه مى‏آمد در منزل عباس سكنى مى‏نموده است)

او مى‏گويد در زمان جاهليت ‏به مكه درآمدم، و در خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شدم، چون آفتاب طلوع نمود و مانند حلقه بر فراز آسمان قرار گرفت، و من مشغول نگاه كردن به كعبه بودم، ديدم جوانى آمد و چشمى به آسمان انداخته و سپس رو به كعبه ايستاد، و بلادرنگ طفلى آمد و در طرف راست او ايستاد، و چيزى طول نكشيد كه زنى آمد و در پشت ‏سر آن دو ايستاد، آن جوان خم شد و ركوع كرد، طفل و زن هم ركوع كردند، جوان بلند شد از ركوع، طفل و زن هم بلند شدند، جوان خود را به سجده انداخت، آن دو نيز به سجده رفتند، من گفتم:اى عباس امر بسيار بزرگى است.

عباس گفت: امر بسيار بزرگيست، آيا ميدانى او كيست؟

گفتم نه،

گفت: او محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب فرزند برادر من است.

آيا مى‏دانى آن طفل كه با اوست كيست؟گفتم نه.

گفت: او على بن ابيطالب بن عبدالمطلب فرزند برادر من است.

آيا مى‏دانى اين زنى كه در عقب آن دو ايستاده كيست؟

گفتم نه.

گفت: او خديجه دختر خويلد زوجه محمد، برادرزاده من است;و اين مرد بمن خبر داده است كه پروردگار تو پروردگار آسمانست، و آن پروردگار آنها را به اين فعل با كيفيتى كه ديدى امر كرده است، و سوگند بخدا من در تمام روى زمين غير از اين سه نفر احدى را بر اين دين نمى‏شناسم[115]

بارى پيغمبر و اميرالمؤمنين و خديجه ساليانى چند به نماز و عبادت خدا مشغول بودند، و احدى از مردم مكه ايمان نياورده و از رسالت آن حضرت خبر نداشتند، تا آنكه آيه انذار از طرف خدا بر آن حضرت نازل گشت.

بازگشت به فهرست

آيه انذار و حديث عشيره
«و انذر عشيرتك الاقربين و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين-فان عصوك فقل انى برى مما تعملون-و توكل على العزيز الرحيم-الذى يريك حين تقوم-و تقلبك فى الساجدين-انه هو السميع العليم‏»[116]

اى پيمبر!اقوام نزديكتر خود را از عذاب خدا بترسان، و بالهاى رحمت‏خود را براى مؤمنينى كه از تو پيروى مى‏كنند پائين آور، پس اگر مخالفت كردند بگو من از كردار شما بيزارم، و توكل بر خداوند عزيز و رحيم بنما، آن خدائى كه تو را در هنگام قيام به نماز مى‏بيند و از حالات تو در سجده اطلاع دارد فقط و فقط آن خدا شنوا و داناست.

حضرت رسول الله اقوام و عشيره خود را دعوت نمودند و به آنها نبوت خود را اعلام نمودند طبق حديثى كه وارد شده و در نزد مورخين و محدثين از بزرگان اسلام بحديث عشيره معروفست.

علامه امينى گويد: اين حديث را بسيارى از ائمه و حفاظ حديث از فريقين روايت كرده‏اند، و در صحاح و مسانيد خود درج نموده‏اند، و افراد ديگرى از بزرگان حفاظه و ائمه حديث از افراديكه بقول و كلام آنها در اسلام اعتناء بسيارى است، آن حديث را ملاحظه نموده و بدون هيچگونه ايراد يا توقفى در صحت‏سند آن تلقى بقبول كرده‏اند، و نيز بزرگان از مورخين امت اسلام و غير اسلام آن حديث را صحيح و قبول دانسته و در صحيفه تاريخ جزء مسلمات ذكر نموده‏اند، و شعراء اسلام و غير اسلام منظوما آن حديث را در سلك شعر در آورده، و در شعر ناشى صغير متوفى 365 قمريه خواهى يافت[117]

ما عين آن حديث را اولا از تاريخ طبرى نقل مى‏كنيم، و سپس در اطراف آن به بحث مى‏پردازيم.

طبرى از ابن حميد، از سلمه از ابن اسحق، از عبدالغفار بن قاسم، از منهال بن عمرو، از عبدالله بن حارث بن نوفل بن عبدالمطلب، از عبدالله بن عباس، از على بن ابيطالب روايت مى‏كند، كه فرمود:

چون آيه انذار بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد: «و انذر عشيرتك الاقربين‏»، رسول الله صلى الله عليه و آله مرا خواندند و گفتند: يا على: خداى من مرا امر نمود كه نزديكترين عشيره و اقوام خود را انذار كن، اين امر بر من گران آمد، چون مى‏دانستم كه به مجرد آنكه به اين امر لب بگشايم، از آنها امور ناگوارى سر خواهد زد، بنابراين سكوت اختيار كردم تا آنكه جبرائيل آمد گفت:اى محمد!اگر ماموريت ‏خود را انجام ندهى، پروردگارت تو را عذاب مى‏كند.

بنابراين يك صاع (كه تقريبا يك من غذاست) براى ما طبخ كن، و در آن ران گوسفندى قرار ده، و يك قدح نيز از شير فراهم نما، و سپس تمام فرزندان عبدالمطلب را در نزد من حاضر كن، تا با آنها سخن گويم و آنچه بدان ماموريت دارم به آنها ابلاغ كنم.

على گويد آنچه را كه رسول خدا به من امر نمود انجام دادم، و بنى عبدالمطلب را به خانه پيغمبر دعوت نمودم و در آن هنگام آنان چهل نفر بودند يا يكى بيشتر و يا يكى كمتر، در ميان آنان عموهاى آن حضرت ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب بودند.

چون همه آنها در نزد آن حضرت گرد آمدند حضرت غذائى را كه پخته بودم طلب كردند من آن را آوردم چون در مقابل آن حضرت گذاردم، رسول الله صلى الله عليه و آله پاره‏اى از گوشت را با دست‏خود برداشته و با دندانهاى خود پاره پاره نمودند، و آن قطعات را دورادور آن ظرف بزرگ چيدند، سپس فرمودند به آن جماعت: شروع كنيد بسم الله!

آنها همه خوردند و سير شدند بطوريكه ديگر حاجت‏به طعام نداشتند، و سوگند به خداونديكه جان على در دست اوست آن غذائى كه من در مجلس آوردم خوراك يك نفر از آنها بود، سپس حضرت فرمودند: اين جماعت را سيراب كن!

من آن قدح شير را آوردم و همه خوردند، و سيراب شدند، و سوگند به خدا كه آن قدح مقدار نوشيدنى يك تن از آنان بود.

در اين حال چون رسول الله صلى الله عليه و آله اراده سخن كردند، ابولهب در كلام پيشى گرفت و گفت: اين صاحب شما از دير زمانى پيش، شما را سحر مى‏نمود، رسول الله با آنها به هيچ سخن لب نگشود.

فرداى آن روز فرمود:اى على!اين مرد در كلام من پيشى گرفت‏به سخنى‏از خود كه شنيدى، و بنابراين اين قوم قبل از آنكه من سخن گويم متفرق شدند، مانند همان غذائيرا كه ديروز آماده نمودى امروز نيز تهيه بنما، و اين قوم را در نزد من گرد آور.

على گويد: من چنان طعامى تهيه نمودم، و سپس آنها را در نزد آن حضرت حاضر ساختم.

آن حضرت به من فرمودند: غذا بياور!من آوردم و مانند ديروز غذا را به آنها تقسيم نمود همه خوردند و نيازى ديگر نداشتند.

سپس فرمود: آنها را سيراب كن!من قدح شير را آوردم، همه آشاميدند بطوريكه سيراب شدند، سپس رسول خدا زبان به سخن بگشود، و فرمود:اى پسران عبدالمطلب!به خدا سوگند من ياد ندارم جوانى از عرب را كه براى قوم خود هديه‏اى آورده باشد بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام، من براى شما خير دنيا و آخرت آورده‏ام، و خداوند تعالى مرا امر نموده است كه شما را بپرستش او بخوانم.

كدام يك از شما در اين امر به معاونت و يارى من برمى‏خيزد تا آنكه برادر و وصى من و جانشين من در ميان شما بوده باشد؟

على مى‏گويد: تمام آن جمعيت از پاسخ حضرت خوددارى كردند، و من كه در آن وقت از همه كوچكتر بودم و بى‏سرمايه‏تر و ژوليده‏تر و ساده‏تر گفتم: من،اى پيغمبر خدا يار و معين تو خواهم بود![118] حضرت دست‏ خود را بر گردن من گذارد، و فرمود: ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم، فاسمعوا له و اطيعوا

فرمود: اين برادر من و وصى من و جانشين من در ميان شماست، پس كلام او را بشنويد و امر او را فرمانبريد.

على مى‏گويد: تمام قوم برخاستند، و مى‏خنديدند و به ابوطالب مى‏گفتند: اين مرد تو را امر كرده است كه كلام فرزندت را بشنوى و از او اطاعت كنى.[119]

بازگشت به فهرست

صحت اسناد حديث عشيره
علامه امينى گويد: به عين الفاظى كه طبرى اين حديث را نقل كرده است ابو جعفر اسكافى متكلم معتزلى بغدادى متوفى 240 در كتاب خود بنام نقض العثمانية[120] روايت نموده و گفته است كه اين خبر صحيح است،

و نيز فقيه برهان الدين در كتاب انباء نجباء الابناء (ص 46-48)، و ابن اثير در كامل (ج 2 ص 24)، و ابوالفداء عمادالدين دمشقى در تاريخ خود (ج 1 ص 116)، و شهاب الدين خفاجى در شرح شفا كه متعلق به قاضى عياض است (ج 3 ص 37) آورده است، لكن دنباله حديث را انداخته است و گفته است كه اين حديث را در دلائل بيهقى و غير او با سند صحيح روايت كرده‏اند.

و نيز خازن علاء الدين بغدادى در تفسير خود (ص 390) و حافظ سيوطى در جمع الجوامع همانطور كه در ترتيبش آورده در (ج 6 ص 392) از طبرى نقل كرده است، و در 397 از حفاظ ششگانه: ابن اسحق، و ابن جرير، و ابن ابى حاتم، و ابن مردويه، و ابى نعيم و بيهقى، روايت نموده است.

و نيز ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (ج 3 ص 254)، و مورخ جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلامى (ج 1 ص 31) و محمد حسنين هيكل در كتاب حيات محمد (ص 104) از طبع اول آورده‏اند.

و روات سند اين حديث همگى از موثقين و مورد اعتماد هستند.

اما جماعتى، ابو مريم عبدالغفار بن قاسم را ضعيف شمرده‏اند، و اين تضعيف بجهت‏شيعى بودن اوست، لكن ابن عقده بر او ثناياى فراوان گفته، و از او تمجيد بسيار بعمل آورده است، و در مدح او مبالغه نموده همانطور كه در لسان الميزان (ج 4 ص 43) از او مدح شده است، و حفاظ ششگانه فوق نيز روايت‏خود را به او اسناد مى‏دهند، و از او روايت مى‏كنند، با آنكه آنها استادان فن حديث و ائمه خبر، و مراجع جرح و تعديل و رد و احتجاج هستند.

و هيچ كس حديث عشيره را كه ذكر شد ضعيف نشمرده، و بجهة ابو مريم دراو قدح و طعنى بعمل نياورده است، و در دلائل النبوة و خصائص النبويه به او استدلال كرده‏اند.

و نيز ابو جعفر اسكافى، و شهاب الدين خفاجى، اين حديث را صحيح شمرده‏اند، و سيوطى در جمع الجوامع (ج 6 ص 396) حكايت كرده است كه: ابن جرير طبرى اين حديث را صحيح شمرده است.

علاوه بر تمام اين مطالب اين حديث‏به سند ديگر نيز آمده است، كه روات آن همگى موثق بوده‏اند:

احمد بن حنبل در مسند خود (ج 1 ص 111) به سند خود از رواتى نقل كرده كه روات آن بدون شبهه و بدون كلام از رجال صحاح هستند، و آنها عبارتند از شريك، اعمش، سهال، عباد.[121]

بارى حديث عشيره را بسيارى از بزرگان مانند ابن مردويه، و سيوطى، و ابن ابى حاتم، و بغوى، و حلبى در سيره النبويه، و غير آنها به الفاظ ديگرى نقل نموده‏اند مانند:

ايكم يبا يعنى على ان يكون اخى و صاحبى و وارثى فلم يقم اليه احد فقمت اليه و كنت اصغر القوم الى ان قال فضرب رسول الله بيده على يدى

و مانند: من بايعنى على ان يكون اخى و صاحبى و وليكم من بعدى؟فمددت يدى و قلت: انا ابايعك

و مانند: انا ادعوكم الى كلمتين خفيفتين على اللسان ثقيلتين فى الميزان: شهادة ان لا اله الا الله و انى رسول الله فمن يجيبنى الى هذا الامر و يوازرنى يكن اخى و وزيرى و وصيى و وارثى و خليفتى من بعدى فلم يجبه احد منهم، فقام على و قال: انا يا رسول الله قال: اجلس ثم اعاد القول على القوم ثانيا فصمتوا، فقام على و قال: انا يا رسول الله فقال: اجلس ثم اعاد القول على القوم ثالثا، فلم يجبه احد منهم فقام على و قال انا يا رسول الله فقال: اجلس فانت اخى و وزيرى و وصيى و وارثى و خليفتى من بعدى.

و مانند: ايكم ينتدب ان يكون اخى و وزيرى و وصيى و خليفتى فى‏امتى و ولى كل مؤمن بعدى، فسكت القوم حتى اعادها ثلاثا، فقال على: انا يا رسول الله

فوضع راسه فى حجره و تفل فى فيه، و قال: اللهم املا جوفه علما و فهما و حكما ثم قال لابى طالب: يا ابا طالب اسمع الآن لابنك و اطع فقد جعله الله من نبيه بمنزلة هرون من موسى

و مانند: من يؤاخينى و يوازرنى و يكون وليى و وصيى بعدى و خليفتى فى اهلى يقضى دينى؟الى ان قال رسول الله لعلى: انت، فقام القوم، و هم يقولون لابي طالب اطع ابنك فقد امر عليك

و مانند: فايكم يقوم فيبايعنى على انه اخى، و وزيرى، و وصيى و يكون منى بمنزلة هرون من موسى، الا انه لا نبى بعدى، الى ان قام على فبايعه و اجابه ثم قال: ادن منى فدنامنه ففتح فاه و مج فى فيه من ريقه و تفل بين كتفيه و ثدييه فقال ابولهب: فبئس ما حبوت به ابن عمك ان اجابك فملات فاه و وجهه بزاقا

فقال صلى الله عليه و آله: ملاته حكمة و علما

و اخيرا نيز استاد حسن احمد لطفى در كتاب شهيد خالد: الحسين بن على، ذيل حديث را طبق روايت طبرى آورده است، و نيز توفيق الحكيم در كتاب محمد ذيلش را طبق طبرى آورده است، و شاعر الغدير عبدالمسيح انطاكى مصرى ذيل حديث را طبق روايت طبرى آورده، و يك قصيده غرائى در اين باره سروده است[122]

ابو جعفر اسكافى گويد: (پس از آنكه اين حديث را مفصلا ذكر كرده است) آيا طفلى را تكليف به طبخ طعام مى‏كنند، و او را مامور دعوت كردن قوم و عشيره مى‏نمايند؟، و آيا امين سر نبوت مى‏گردد كودك پنج‏ساله يا هفت‏ساله؟، و آيا غير از عاقل با فهم را ممكنست در زمره پيرمردان و صاحب اعتباران در مجلسى گردآورد؟و آيا ممكنست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستش را در دست او بگذارد، و با او عقد و پيوند برادرى ببندد و او را وصى و جانشين خود قرار دهد، مگر آنكه او اهليت‏آن را داشته باشد؟و در واقع بحد تكليف بالغ شده باشد، و لياقت‏حمل ولايت الهيه و عداوت دشمنان خدا را داشته باشد.

چرا اين طفل با هم طرازان و هم سنان خود انس نگرفت؟و چرا به طبقه آنان نپيوست؟چرا پس از اسلامش نيز با كودكان در جايگاه بازى به بازى كردن ديده نشد؟در حاليكه مانند آنان و هم طبقه با آنها بود؟چرا در يك ساعت از ساعات خود با آنها مشاهده نشد، تا آنكه گفته شود لازمه كودكى او را لحظه‏اى فرا گرفت، و خاطره از دنيا و حداثت‏سن و هواى كودكى او را به حضور آنان كشانيد و در حال و كيفيت آنان وارد ساخت؟

بلكه ما على را نديديم الا آنكه پافشارى و ثبات قدم در اسلامش بخرج داد و در امر خود مجد و مصمم بود، و با كردار خود گفتار خود را محقق مى‏داشت، اسلام او عفاف و زهد او را صحه گذارد و تصديق نمود و به رسول خدا از ميان جميع همطرازان خود پيوست.

على امين و اليف رسول خدا بود، در دنياى خود و آخرت خود، على شهوت را منكوب نمود و خواطر خود را در خود جمع نمود، و بر اين امر بسيار شكيبائى و ايستادگى نمود، چون اميد لقاء خدا و نجات عاقبت و ثواب آخرت را داشت
حديث عشيره در ميان مستشرقين
بارى حديث عشيره، و نصب اميرالمؤمنين را در آن روز به مسند خلافت‏به اندازه مسلم و آشكار است كه بعضى از مستشرقين اين قضيه را نقل كرده‏اند: جرج سَیل GEORGE SALE در كتاب خود بنام قرآن محمد AL CORANOF MOHAMMED گويد: محمد در آن وقت علاقه و محبت‏بسيارى از خود نسبت‏به على ابراز نمود، و وى را در آغوش خود گرفته، و به حاضرين مجلس امر نمود كه از على شنوائى داشته او را جانشين او بدانند، و فرمان او را گردن نهند، آن قوم از مجلس پراكنده شده و به ابوطالب گفتند: اكنون بايد از پسرت اطاعت كنى.

جون دون پرت JOHN DAVEN PORT در كتاب «محمد و قرآن‏» MOHAMMED & CORAN ضمن بيان اين داستان گويد: پيغمبر (ص) برخاسته، اخلاق پسنديده خود را اظهار داشت، و گنجى ابدى (كنايه از سعادت ابدى) به آن كس كه از وى پيروى كند بخشيد، و در نتيجه خطبه‏ايكه از جهت فصاحت و بلاغت مشهور بود، با پرسش زير ايراد فرمود: كداميك از شما در برداشتن اين امر مرا يارى خواهد كرد؟كداميك نائب مناب و وزير من خواهد گرديد، چنانچه هرون نائب و وزير موسى بود؟سكوت و بهت انجمن را حكمفرما گرديده، هيچيك جرات قبول آن وظيفه خطرناكى را كه پيشنهاد گرديد نداشتند، تا آنكه پسر عم پيغمبر، على آن جوان بى‏پروا از جاى برخاسته فرياد زد:

از پيغمبر من تو را يارى خواهم كرد-تا آنكه گويد-محمد دستهاى خود را به دور آن جوان با فتوت درآورد، و او را در آغوش خود فشرده فرياد زد: اينك نظر كنيد برادر و وزير مرا.

واشنگتن ارونيك آمريكائى (در «كتاب مقدس‏» ترجمه ميرزا ابراهيم خان شيرازى از انگليسى به فارسى ص 60) ضمن احوالات پيغمبر اين داستان را نوشته تا آنجا كه گويد:

پيغمبر (ص) فرمود: كدام يك از شما قدم پيش نهاده، مرا به برادرى قبول مى‏كنيد؟كدامين است از شما كه وزير و نائب و قائم مقام من باشد؟مدتى اهل مجلس خاموش بودند، و از كسى جوابى نمى‏آمد، و پيوسته به يكديگر مى‏نگريستند، و بعضى از روى تعجب و برخى به استهزاء با هم تبسم مى‏كردند تا آنكه على بن ابيطالب با جرات و قوت شباب از هيچكس پروا نكرده، از ميان برخاست، و قدم صدق در پيش نهاده گفت: اينك من بنده و خادم توام‏اى رسول خدا، اگر چه هنوز كودكم و قابل خدمتگزارى نيستم.

محمد دست‏به گردن آن جوان صادق پاك طينت انداخته، او را تنگ در آغوش كشيد، و به آواز بلند فرمود: اينك ببينيد برادر و وزير و نائب و قائم مقام مرا!

اين جرات و جسارت و خودنمائى كودكى مانند على در چنان مجمعى قريش را به خنده و ريشخند آورد، و به سخريه رو به ابوطالب كردند و به طعنه به وى گفتند: كه تو هم البته متوقعى كه در حضور پسر تو كمرها خم كنيم، و او را تعظيم نمائيم.[124]

بالجمله ما بايد در دو جهت راجع به اين حديث‏بحث نمائيم: جهت اول در سند و جهت دوم در دلالت.

اما در سند، همان طور كه ذكر شد جاى شبهه و شكى نيست كه سند آن ازنقطه نظر اهل سنت‏بسيار قوى است، و محل خدشه و تشكيك نيست، و هيچ كس از اهل سنت اين حديث را ضعيف نشمرده است، مگر ابن تيميه كه گفته است اين حديث جعل و موضوع است، و كلام ابن تيميه را اعتبارى نيست، چون همه مى‏دانند كه او مردى متعصب و عنود و دشمن اهل بيت‏بوده، و انكار احاديث مسلمه و ضروريه را مى‏نمايد، به مجرد آنكه متضمن فضيلتى از فضائل اهل بيت رسول خدا باشد.

بلكه در نزد اهل فن مسلم است كه ميزان رد و قبول روايت در نزد او همانا نضمن فضائل اهل بيت و عدم آنست.

يافعى در «مرآت الجنان‏» گويد: كه ابن تيميه داراى فتاواى عجيب و غريبى است، كه به سبب آنها نيز در نزد اهل سنت مطرود است، و به علت آنها او را زندان كردند، و از قبيح‏ترين نظريات او حرمت زيارت قبر رسول خداست.

و عجب از حلبى است كه روايت عشيره را از ابن تيميه نقل كرده، تا آنجا مى‏گويد: حضرت رسول فرمودند: فمن يجيبنى الى هذا الامر و يوازرنى‏اى يعاوننى على القيام به

قال على: انا يا رسول الله و انا احدثهم سنا و سكت القوم.

و حديث را تا به اينجا خاتمه مى‏دهد و در سئوال پيغمبر، و جواب آن حضرت راجع به مقامات اميرالمؤمنين چيزى نمى‏گويد، و كلمه:

على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى من بعدى و نيز جواب حضرت: فانت اخى و وصييى و خليفتى من بعدى را اسقاط كرده است، و عجيبتر آنكه مى‏گويد: بعضى كلمه اخى و وصيى و وارثى و وزيرى و خليفتى من بعدى را اضافه كرده ‏اند.[125]

بازگشت به فهرست

جنايات طبرى در نقل حديث عشيره
علامه امينى گويد: يكى از جناياتيكه بر اين حديث واقع ساختند آنكه اولا طبرى با آنكه در تاريخ خود اين حديث را همانطور كه ذكر شد روايت كرده است، در تفسير خود ج 19 ص 74 اين روايت را بعينها از نقطه نظر سند و متن روايت كرده، و تمام جزئيات آن را ذكر كرده است، مگر آنكه به جاى لفظ وصيى و خليفتى فيكم، لفظ كذا و كذا گذارده است و بدينصورت حديث را نقل كرده است:

قال: فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى، و كذا و كذا و در كلام اخير آن حضرت نيز گفته است: ثم قال: ان هذا اخى، و كذا و كذا ملاحظه مى‏شود كه چه جنايت واضحى نموده و براى پوشاندن حق و اخفاء مقامات و فضائل اميرالمؤمنين لفظ وصيى و خليفتى فيكم را به لفظ مجمل تحريف نموده است.

و به دنبال اين تحريف، ابن كثير شامى در البداية و النهاية ج 3 ص 40 و در تفسير خود ج 3 ص 351 به جاى آن دو كلمه وصيى و خليفتى فيكم لفظ كذا و كذا گذارده است، با آنكه مصدر و مخرج اين روايت در نزد او همان تاريخ طبرى بوده است.

بازگشت به فهرست

جنايت ابن كثير در نقل حديث عشيره
ابن كثير اين حديث را شرح مفصل داده، و ليكن در نزد او اثبات نصى به خلافت اميرالمؤمنين به وصيت و خلافت دينيه يا اشاره به اين معانى بسيار ناگوار است، و بدين منظور كه از شرح نصوص خلافت‏شانه خالى كند مرتكب اين جنايت روايتى شده است.

آيا منظور طبرى هم در تفسير خود اين بوده، بعد از آنكه خود او در تاريخش آن دو لفظ را صريحا و صحيحا آورده، يا غير آن، خدا عالم است.

بازگشت به فهرست

جنايت هيكل در نقل حديث عشيره
و ثانيا محمد حسنين هيكل[126] نيز يك فضيحت آشكارى در تحريف اين حديث نموده، زيرا اولا در طبع اول از كتاب خود بنام «حيات محمد» ص 104 حديث را ذكر كرده و بدينقسم خاتمه مى‏دهد:

فايكم يوازرنى هذا الامر و ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم، فاعرضوا عنه و هموا بتركه، لكن عليا نهض و ما يزال صبيا دون الحلم و قال: انا يا رسول الله!عونك، انا حرب على من حاربت فاتبسم بنو هاشم و قهقه بعضهم و جعل‏نظرهم ينتقل من ابيطالب الى ابنه ثم انصرفوا مستهزئين[127]

زيرا گذشته از آنكه جمله: «عونك انا حرب على ما حاربت‏» را از نزد خود به حديث اضافه كرده است، و اين جمله در هيچ يك از روايات ديده نمى‏شود تفريع رسول خدا را در پاسخ به على آنجا كه فرمودند: فانت اخى و وصيى و وارثى و خليفتى فيكم را حذف نموده است، و چون در اين عمل شنيع خود كسى را نديد كه از او مؤاخذه كند، و در اين تصرفات و تقولات بر او خرده گيرد، آنچه را كه بطور كلى راجع به اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است در طبع دوم از كتاب خود حذف نموده است.

شايد سر آن همان ملاحظه منظور ابن كثير و امثال ابن كثير بوده است، كه بعد از نشر متوجه شده، و در طبع دوم ترميم نموده است، يا آنكه سيل اعتراضات در جرائد و محافل و خورده‏گيرى‏هاى بسيار راجع به اين موضوع، و درج جمله اول در كتاب خود كه از ناحيه دشمنان اهل بيت عليهم السلام متوجه او شده است، و همين امواج سرزنش و مواخذه او را در پره افكنده تا مجبور و مضطر به حذف و تحريف آن در طبع دوم شده است، يا آنكه كما آنكه عادت شايع در بسيار از چاپخانه ‏هاست كه بعضى از جملات را كه مورد نظرشان نباشد حذف مى‏كنند، و مؤلف چون با آنها اشتراك در منظور داشته از حذف آنها چشم‏پوشى نموده است، و يا عاجز از دفع آنها بوده است؟و بر هر تقدير، خداوند شعور و ادراك زنده را متوجه كند، و امانت موصوفه الهى و حق ضايع شده و مورد تاسف را در دلها زنده فرمايد.[128]

و اما جهت دوم از بحث كه دلالت و مفهوم حديث است، آنكه در اين حديث ‏با اختلاف مضامينى كه در نقل آن شده است جمله: انت اخى و وصيى و خليفتى فيكم و اسمعواله و اطيعوا آمده است، و اين نصى است از رسول خدا بلكه نص جلى و آشكارى بر لافت‏بلافصل و وصايت آن حضرت، مانند حديث غدير خم، غاية الامر اين تنصيص در بدو نبوت و دعوت، و حديث غدير در پايان آن، هنگام نزول جبرائيل و اخبار به آن حضرت به نزديكى و فرا رسيدن مرگ واقع شد.

بگذريم از بعضى از رواياتيكه آنفا ذكر شد، و در آنها نيز عنوان وارثى و وزيرى و ولى كل مؤمن بعدى و هو بمنزلة هرون من موسى و يقضى دينى و لفظ اسمعواله و اطيعوا وارد شده است، كه هر يك از آنان نيز صراحت‏ بر ولايت و خلافت آن حضرت دارد.

فرض كنيم اگر در مجموع اين احاديث غير از جمله «اخى و وصييى و خليفتى فيكم‏» نبود باز معلوم است كه اين جمله چقدر بطور واضح و آشكار صراحت‏بر نصب آن حضرت به مقام خلافت و وصايت را مى‏رساند.

بازگشت به فهرست

ولايت اميرالمؤمنين از روز اول با توحيد خدا و نبوت رسول توام بوده است
بنابراين بطور يقين مى‏توان گفت كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام از روز اول با شهادت به لا اله الا الله و محمد رسول الله شروع شده و على ولى الله جمله متصله و غير قابل انفكاك با آنها بوده است.

چون در روز اولى كه پيغمبر اقوام خود را به اسلام دعوت نمود و آنان را به اقرار به شهادتين امر فرمود، در همين روز و در همين مجلس آنان را امر به اطاعت مولى الموالى اميرالمؤمنين و پيروى از آن حضرت نموده، و ولايت و خلافت او را اعلان نمود.

بنابراين اسلام از روز اول كه طلوع كرد با اين سه جمله بود: شهادت به خدا و شهادت به نبوت رسول الله و شهادت به ولايت على ولى الله، و آنچه را كه شيعه مى‏گويند از وجوب تبعيت از اميرالمؤمنين يكى از مسائل قطعيه اسلام است، و حقيقت تشيع، حقيقت اسلام است و افراديكه به شهادتين اكتفا نموده و ولايت و خلافت اميرالمؤمنين را رفض كرده‏اند جزئى از اسلام را رد نموده‏اند، و در واقع اسلام را رد نموده‏اند.

همچنانكه افرادى كه شهادت به توحيد مى‏دهند و به نبوت نمى‏دهند نيز جزئى از حقيقت را اقرار و جزئى را انكار و در واقع حقيقت را انكار نموده‏اند.

تشيع و تبعيت از اهل بيت و اوصياى حضرت رسول الله از روز اول اسلام ‏پايه‏ گذارى شد، و بر همين اساس نصوص صريحه از آيات قرآن، و كلام رسول الله به تدريج نيز راجع به ولايت اضافه شد، همچنانكه نصوص صريحه از آيات قرآن و كلام آن حضرت نيز به تدريج راجع به توحيد و نبوت اضافه شد.

بازگشت به فهرست

امير المؤمنين عليه السلام در تمام مراحل رسالت يار و مددكار پيامبر اكرم نيست
و علاوه از اين حديث استفاده مى‏شود كه اميرالمؤمنين عليه السلام در اصل تحمل مشاق نبوت و برداشتن وظيفه خطير تبليغ و رسانيدن احكام و جهاد و بالاخره در ايصال مردم جهان را به سر منزل مقصود كه وظيفه رسالت است‏شريك و سهيم بوده‏اند، چون مضمون روايت اين نيست كه هر كس ايمان بياورد وصى و خليفه من خواهد بود، بلكه مضمون اين است كه هر كس مرا در اين كار معاونت و معاضدت نمايد، و قوت بازوى من گردد، و يار و معين من باشد، او خليفه من است.

زيرا كه جملاتى كه از آن حضرت روايت ‏شده اين است:

ايكم يوازرنى على هذا الامر؟كدام يك از شما مرا يارى مى‏كنيد در اين امر و ايكم يبا يعنى على ان يكون اخى و صاحبى و وارثى؟ كدام يك از شما بيعت مى‏كند، يعنى سر مى‏سپارد، و خود را مى‏فروشد، كه اختيارات خود را كنار گذارده، و در تمام مراحل نبوت و تحمل مشاق و وظيفه خطير ارسال و مواجهه با هزاران مشكلات، برادر من و ملازم و مصاحب با من و وارث من باشد، بطوريكه بعد از من نيز اين مسئوليت تنها بر دوش او سوار شود، و يك تنه در مقابل دنياى كفر رسالت مرا ابلاغ و از عهده آن برآيد.

و ايكم يؤآخينى و يوازرنى و يكون وليى و وصيى بعدى و خليفتى فى اهلى يقضى دينى؟كدام يك از شما با من در اين امر، برادرى و كمك مى‏كنيد كه بوده باشد صاحب اختيار و سرپرست و وصى بعد از من، و جانشين من در اهل من كه دين مرا ادا كند.

و ايكم ينتدب ان يكون اخى و وزيرى و وصيى و خليفتى فى امتى و ولى كل مؤمن بعدى؟و كدام يك از شما قبول مى‏كنيد برادر من، و وزير من، و وصى من، و خليفه من در امت من، و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من بوده باشد.

از تمام اين جملات استفاده مى‏شود كه حضرت رسول الله در برداشتن اين بار عظيم دنبال معين و يار مى‏گشتند، و براى خود قوت بازو و ناصر مى‏طلبيدند.

اين جملات صراحت دارد كه كيست از شما در چنين وضعيت و حالتى كه‏من دارم بيايد و مرا تنها نگذارد، و براى نصرت دين خدا قيام كند، و در زنده بودن و مردن من اين بار را به دوش بگيرد، در زنده بودن مصاحب و ملازم من باشد، و پس از مرگ از عهده وظائف رسالت‏برآيد، و دينى را كه من به خدا دارم و عهده‏اى را كه قبول كرده‏ام ادا كند.

بنابراين با قبول كردن چنين موضوعى، اميرالمؤمنين در تمام مراحل اداء رسالت، و رسانيدن مردم را بسر منزل سعادت، و متعهد بودن به عهده اعباء و مشكلات خلافت‏با وجود مقدس رسول خدا سهيم و شريك بوده است.

صلى الله عليك يا اباالحسن، تصور نشود كه مقامى را كه رسول الله از عنوان برادرى و وزارت و خلافت و وراثت و ولايت‏ به آن وجود عزيز، عنايت فرمودند يك امر تشريفاتى، و يك نتيجه و بهره‏اى در مقابل قبول او بود، و كانه مى‏خواستند جزاى او را به اعطاى چنين مناصبى داده باشند، بلكه با اين جملات او را براى تحمل مشاق در تمام اين امور طلبيدند، و فرمودند:

كيست كه اين كوه عظيم و كمرشكن را به دوش مى‏گيرد؟

كيست كه در مخالفت مشركين و دنياى كفر و شرك دوش به دوش من قيام نموده، و نگذارد كه تمام اين فشارها تنها بر من وارد آيد؟

كيست كه در جنگها و غزوات از جان و دل به تمام معنى در رتبه و رديف من براى اعلاى كلمه حقه قيام كند؟

كيست كه خود را در برابر مخالفتهاى شديد قريش و طوائف كفر بى‏پروا حاضر ببيند؟

كيست‏ براى هجرت و دربدرى در كوهها و بيابانها متوارى شود؟

كيست كه حاضر باشد در ليلة المبيت در جاى من بخوابد و بدن خود را زير شمشيرهاى شجعان عرب قطعه قطعه ببيند.

كيست كه و كيست كه حتى بعد از موت من در برخورد با منافقين امت‏خود را نبازد، و يكذره هوى در دل خود راه ندهد و با هزاران مشكلات و كوههاى غم و اندوه بسازد، و دست از دست تخطى نكند و ناله ‏هاى دختر من زهراء، او را به احساسات قبيلگى و قومى تحريك نكند، و مانند درياى عظمت و وقار طبق وظيفه خود رفتار نموده، و نه تنها عصر آنروز بلكه تمام عالم بشريت و انسانيت را تا روز رستاخيز، به علم و حلم و عظمت و وفا و صفا و صدق و زهد و بى‏اعتنائى به غير خدا تعليم وتربيت نمايد.

اى مردم دنيا بدانيد كه اميرالمؤمنين آن طفل خردسال در آنروز در مقابل چنين مشكلاتى به جواب رسول اكرم پاسخ مثبت داد، و با پاسخ خود اين امواج سهمگين خطرات را با سينه باز و قلب تواناى خود بكنار مى‏زد، و خود را حاضر براى فداكارى در دقيق‏ترين لحظات و باريكترين دقائق آماده نمود، و تمام صحنه‏ها و پيش‏آمدهاى بيست و سه سال زمان رسالت‏حضرت رسول اكرم و سى سال پيش‏آمدهاى ناگوار و خرد كننده بعد از رحلت آن حضرت را چون آئينه در مقابل ديدگان خود ديد، و برخاست و فرياد زد: انا يا رسول الله

منم‏اى پيغمبر خدا كه يار و معين تو و مصاحب و ملازم تو باشم، آنى از تو غفلت نورزم، جان و مال و شخصيت و حيثيت و دنيا و عز را به خاك پاى مباركت نثار كنم، منم كه حاضرم ببينم ريسمان بر گردن من انداخته و براى اخذ بيعت‏به مسجد برند[129] و زبان خود را از راه عفت و صواب خارج نكنم، و احساسات من مرا تحريك نكند.

منم كه حاضرم ببينم در كنار در خانه دخترت هيمه و هيزم گرد آورده خانه را آتش زنند[130]، و صداى و ايلاه وامحمداه!از نور ديده‏ ات بشنوم، و لكن براى حفظ شريعت، و بقاى قرآن و اعلاى اسلام اهم را فداى مهم ننموده، از وظيفه خود تجاوز نكنم.

منم كه در دقيق‏ترين اوقات امتحان، در لحظاتيكه دو بزرگ قريش ابوسفيان و عباس آمده و مى‏گويند: على دستت را براى بيعت ‏بياور با تو بيعت كنيم، در اينصورت احدى را ياراى مخالفت ‏با تو نخواهد بود[131] و اگر بخواهى كوچه‏ ها و شوارع مدينه را از سواره و پياده بر عليه غاصبين و دشمنانت پر خواهيم نمود،[132] هيچ جوابى به آنها ندهم، و سكوت اختيار كنم.

منم كه با گريه و آه از ظلمى كه بر دخترت روا داشتند، به قبرت پناهنده شده، بگويم يا ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا ايقتلوننى[133] بدون جهت نبود كه يك نفر از دعوت شدگان در مجلس عشيره برنخاستند، و اين معنى را نپذيرفتند، با آنكه رسول الله را صادق مى‏دانستند.

رسول الله از كودكى در ميان آنها بزرگ شده بود، شخص غريب و مجهولى نبود، لكن چون ميديدند كه قبول كردن اين معنى، قبول كردن هزاران نگرانى و مشكلات و خون جگرهاست، برخاستند و مجلس رسول الله را با لبخند و تمسخر ترك گفتند.

به حديث عشيره اشاره مى‏كند مرحوم سيد حميرى در بعض از قصائد خود مثل اين قصيده:

بابى انت و امى يا اميرالمؤمينا

بابى انت و امى و برهطى اجمعينا

تا آنكه مى‏گويد:

كنت فى الدنيا اخاه يوم يدعوالا قربينا[134]

و نيز گويد:

من فضله انه كان اول من صلى و آمن بالرحمن اذ كفروا

سنين سبعا و اياما محرمة مع النبى على خوف و ماشعروا

و يوم قال له جبريل قد علموا انذر عشيرتك الادنين ان بصروا

تا آنكه گويد:

من الذى قال منهم و هو احدثهم سنا و خيرهم فى الذكر اذ سطروا

آمنت‏بالله قد اعطيت نافلة لم يعطها احد جن و لا بشر

و ان ما قلته حق و انهم ان لم يجيبوا فقد خانوا و قد خسروا[135]

ففاز قدما بها و الله اكرمه و كان سباق غايات اذا ابتدروا

و نيز در قصيده ديگر خود گويد:

على عليه ردت الشمس مرة بطيبة يوم الوحى بعد مغيب

تا آنكه گويد:

و قيل له انذر عشيرتك الاولى و هم من شباب اربعين و شيب

تا آنكه گويد:

ففاز بها منهم على و سادهم و ماذاك من عاداته بغريب






پاورقي


--------------------------------------------------------------------------------

[105] سوره نساء: 4 - آيه 113

[106] آيه‏اى كه در ابتداى صفحه قبل آمده است

[107] تفسير الميزان ج 2 ص 140

[108] سوره نساء: 4 - آيه 69

[109] سوره فاتحه: 1 - آيه: 6 و 7

[110] تاريخ طبرى ج 2 ص 55

[111] طبرى ج 2 ص 56 و نيز حديث 4 را در «ينابيع المودة‏» ص 60 از ابن ماجه قزوينى و احمد در مسند و ابونعيم حافظ و ثعلبى و حموينى روايت مى‏كند.

[112] همان

[113] همان

[114] «فصول المهمة‏» ص 14 و «مطالب السئول‏» ص 11 و «طبرى‏» ج 2 ص 58

[115] «طبرى‏» ج 2 ص 56 و «فصول المهمه‏» ص 16 و «مطالب السئول‏» ص 11

[116] سوره شعراء: 26 - آيه 215 - 222

[117] الغدير ج 2 ص 278

[118] سيد اسمعيل حميرى در ديوان خود ص 73 گويد:

ابو حسن غلام من قريش ابرهم و اكرمهم نصابا

دعاهم احمد لما اتته من الله النبوة فاستجابا

فادبه و علمه و املى عليه الوحى يكتبه كتابا

فاحصى كلما املى عليه و بينه له بابا فبابا

تجريح اين اشعار از اعيان الشيعه ج 12 ص 216 است و نيز حميرى از ص 203 به بعد سيزده بيت مفصلا راجع به حديث عشيره آورده است

[119] تاريخ طبرى ج 2 ص 62 و 63

[120] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3 ص 263

[121] الغدير ج 2 ص 279 - 280

[122] ملخص مطالب الغدير ج 2 ص 280 الى 284

[123] الغدير جلد 2 ص 287
پاورقي


--------------------------------------------------------------------------------

[124] نقل از كتاب «شيعه و اسلام‏» سبط جزء اول ص 5 و 6

[125] «سيرة حلبيه‏» جلد 1 ص 312

[126] وزير فرهنگ اسبق مصر و سردبير مجله الاهرام

[127] در كتاب «على و الوصية‏» از ص 4 الى ص 19 روايات بسيارى از طرق مختلفه با ذكر اسناد و علمائى كه اين حديث را در كتابهاى خود نقل كرده‏اند بيان مى‏كند و نيز در ص 337 مدارك اين حديث را مفصلا شرح داده است، و در ص 374 كه استدراكات كتاب را بيان مى‏كند تحت عنوان الحديث الرابع روايت عجيبى در اين مورد از ابوبكر خطاب به عباس بن عبد المطلب نقل مى‏كند كه در آن حديث ابوبكر مى‏گويد: كه رسول خدا چون عشيره را جمع نمود فرمود: فمن يقوم منكم يبايعنى على ان يكون اخى و وزيرى و وصييى و خليفتى فى اهلى، فلم يقم الخ و نيز در ص 375 نظير آن را نقل مى‏كند و اين دو حديث را از تاريخ مخطوط ابن عساكر كه صورت فتوگرافى آن در مكتبة الامام اميرالمؤمنين العامة در نجف اشرف است نقل مى‏كند. و در «مناقب‏» ابن شهرآشوب ج 1 ص 544 نيز از ابوبكر اين حديث را نقل مى‏كند.

[128] ترجمه خلاصه آنچه در الغدير جلد 2 صفحه 287 الى 289 وارد شده است

[129] ابن ابى الحديد جلد 2 صفحه 19 و جلد 1 صفحه 134 و الامامه و السياسه جلد 1 صفحه 12

[130] ابن ابى الحديد ج 2 ص 20 و ابوالفداء ج 1 ص 156 و ابن عبد ربه ج 3 ص 64

[131] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 ص 131 نقلا عن كتاب السقيفه

[132] اين كلام ابوسفيان است ابن ابى الحديد جلد 1 ص 130

[133] الامامة و السياسة جلد 1 صفحه 13

[134] اين قصيده در ديوان حميرى ص 436 مذكور است و اصل آن را از «الغدير» جلد 2 ص 250 و «اعيان الشيعة‏» جلد 12 ص 268 و «مناقب‏» جلد 2 ص 26 و 177 و جلد 3 ص 55 مرقوم داشته‏اند

[135] ديوان حميرى ص 203 و اصل اين قصيده را از «اعيان الشيعه‏» 12: 248 و «الغدير» 2: 250 و «مناقب‏» 2: 26 ذكر كرده است

[136] ديوان حميرى ص 117 و اصل او را از «الغدير» جلد 2 ص 251 ص 26 و 318 ذكر كرده است